نوروزنامه / بازی های بومی محلی؛ روزهای شیرین کودکی
همیشه فکر می کنم، آیا می شود دوباره به گذشته برگشت. به گذشته برگشت و دوباره از لذت های ناب کودکی لذت برد. گاهی به عکس های دوران کودکی ام نگاه می کنم و به یاد آن روزها می افتم. به یاد بازی های کودکانه ای که می کردیم افتاده و از ته دل آه می کشم. نه! این عکس ها و تصویرها برایم ارمغانی جز حسرت روزهای رفته نداشته اند. ناگاه صدایی به گوشم می رسد : « ال اله دومه دله، بابام گئدیب باشماق آلا» به سمت صدا می روم. مردها و زن ها با لباس های محله دست به دست هم داده و هم صدا می خوانند: «بابام گئدیب باشماق آلا، بی تای سنه، بی تای منه» بیشتر شبیه سحر و جادوست. انگار دوباره به آن روزها بازگشته ام؛ به روزهای شیرین کودکی ام. در گوشه ای دیگر مردان ایل و طایفه کمر بسته اند و طنابی را از دو سمت می کشند، بچه ها فریاد می کشند و منتظرند تا برای گروه برنده کف بزنند و هورا بکشند. در کنار آلاچیقی که عشایر برپا کرده اند، زنان را با لباس های محلی پر گل و غنچه ی رنگارنگشان می بینم، که سنگ های گرد و کوچک را در دامنشان ریخته و مثل مردم سال های دیرین این مرز و بوم «بئش داش» بازی می کنند. شور و نشاطی که در این فضا حاکم است را در هیچ عکس و تصویری نمی توان یافت. یکی دست روی شانه ام می گذارد و می گوید: «پیل دسته اوینا ییریق، بیر نفر آزدی، گلیرسن؟ / الک دولک بازی می کنیم، یک نفرمان کم است، می آیی؟»
*جعفر پوررضوی