نوروزنامه / با ارس بیش از این مهربان باش
صدای گام های ظریف و دخترانه اش، بیش از پیش به گوش می رسد. همین روزهاست که دختر مو طلایی طبیعت از راه برسد و خانه به خانه، انگشتان بلورینش را بر درها بکوبید، آی! مردم چشم دل بگشایید، که بهار آمده است. بهار همیشه با آذربایجان مهربان بوده است و بهار آذربایجان بهاری پر از شکوفه و چمن است. حال که خانه هایمان را تکانده ایم و آماده ایم تا آراسته و پیراسته به استقبال بهار برویم، یادمان باشد که دختر بهار دل نازک است، با طبیعتمان مهربان باشیم. یادمان با پیرمرد موی سرخ تبریز که فرزند دلبندشان عمریست در آغوش گرفته است و هر جمعه میزبان مردمی است که سر به دامان طبیعت می گذارند، با «عئینالی صبور» با سیمرغ سر سفید میشو، با تلخ ترین رود جهان، با عروس بلورین ارومیه مهربان باشیم.
به آذربایجان که می آیی، حواست باشد، دختر بهار دامن سبز ابریشمی اش را زیر پایت فرش خواهد کرد، حواست باشد پایت را روی شکوفه های سرخ و سفید و زردش نگذاری. دختر بهار زودرنج نیست، اما دل نازک است. از جاده های پیچ در پیچ آذربایجان که می گذری، خوب نگاه کن کوه های به هم پیوسته و درختان کهنسالش را، خوب نفس بکش، آذربایجان در بهار شاعر می پروراند، هوایش بیت بیت برایت غزل دارد. به موسیقی قزل اوزن گوش فرا ده. پای قصههای «عینالی» بنشین، شاید برایت از دلاوری های «حسین خان باغبان» بگوید. از «میشو» بخواه تا برایت افسانه هایش را بازخواند و تو را به «چنلی بئل» ببرد تا ببنین عاشقانه های «نگار» و «کوراوغلو» را. حواست باشد از دره های هزار چشمه ی «یام» که می گذری، جرعه ای از گوارای شیرینش به یادگار ببری. مباد از اشک های جاری بر رخسار خزه بستهی خواهران گریان «پیربالا» و «عیش آوا» بی اعتنا بگذری.
بهار از راه رسیده و آذربایجان آغوش گرمش را برایت گشوده است، از دست های خشن و پینه بسته ی کوه هایش نگریز، آغوش آذربایجان برای میهمانانش بسیار گرم و نرم است. به جلفا که رسیدی باید حتما سری به کلیسای سنت استپانوس بزنی تا تنها صفحه ای از کتاب حجیم و کهن تاریخ این مرز و بوم را ورق زده باشی. قطره قطره از شهد آبشار آسیاب آبادش بنوش تا شاعر شوی و طبیعت بسرایی. حواست باشد، که اینجا سرزمین شعر و حماسه است. خداآفرین و نوردوز و کردشت و سیه رودش را ببین. داستان سه شهید پل آهنی را می توانی از زبان کوه های سر بر آسمان ساییده ی این مرز و بوم بشنوی. اما حالا که بهار را میهمان آذربایجانت هستی، دمی خویش را به ساحل رنگین ارس بسپار تا بشنوی زمزمه های عاشقانه اش را. ارس برایت ساز و سوز دارد. عاشقانه اگر گوش دهی می شنوی که چگونه ضربان موجهایش زخمه های «قوپوز» عاشیق هاست. می بینی که هر موج ارس «عاشیقی» است که قوپوز بر سینه نهاده و می خواند : «آپاردی سئللر سارانی»
خویش بر ساحل رنگین ارس بسپار و نغمه های عاشقانه اش را گوش کن. حواست باشد، ارس بیش از این با تو مهربان است، پس با ارس بیش از این مهربان باش.
* جعفر پوررضوی